دختر حوا ؛دختر عاشقانه ها

یادمان نرود انسانیم...

دختر حوا ؛دختر عاشقانه ها

یادمان نرود انسانیم...

مجموعه روان پریشانی های من در در پاییز...


به نام خدایی که انگاری مرا دوست داشت و آفرید...(خودش گفته ...)!!!


در انتهای هر سفر

در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
                                                                       ندیده ای مرا ؟

                                                                                                     حسین پناهی

...............................................................................................................................


چقدر این روزها خوب است همه چیز انگار دست به یکی کرده اند من یاد تو باشم ...


-کفشهایم را همین جا جفت کرده ام

ور دلم

اما انگار،دیگر صدایم نمی زنی !

..............................................................................................................................

***نوشتم :من عاشق شده ام انگار 

          عشق زمینی

         عشق آدمیزاد به آدمیزاد ...

-غلطه!!عشق که زمینی بشه عشق نیست ...هوسه ..هدر میره ...

از روی هر غلط 10بار بنویس!


-10بار نوشتم ...100بار ...


اما انگار از همان روزی که خدا مرا از جنس خاک آفرید

تو را همینطور خاکی دوست داشتم ...زمینی ...

برای من که دختر همین زمینم و عاشقانه هایم از جنس همین زمین! سخت است نور بالا زدن انگار ...

خیلی وقت است پابند این خاک شده ام ...

          "خاکی که انگار ذره ذره اش را آسمانی ها سجده می برند ..."


نظرات 8 + ارسال نظر

سلام رفیق
ووو.آپ جدید.
این عکسه حس خاصی بهم میده...
من هم مرور میکنم دارو ندار خویش را.....
...............
کمی صبور باش،وگوشهایت را تیز تر کن....
...............
کسی که بهشت را در زمین نیابد
در آسمانهاهم نخواهد یافت.

عشق زمینی مقدمه عشقی متعالی است؛ایمان داشته باش.

می فهمم.....

کار مانیست شناسایی راز گل سرخ
کارما شایداین باشد
که در افسون گل سرخ شناور باشیم....-سهراب-

دختر همین زمین باش ولی سرت رو به آسمان باشد.لازم
نیست نور بالا زدن ؛جلویت راکه خوب نور بزنی می توانی
صراط المستقیم راببینی....

..................
بنشسته وجز شمع کسی پیشش نیست
پروانه بیا،که روز ،روز من و توست

سلام
آره حس خاصی داره ...
......................................
باشه صبر ...
.........................................
اوهوم ...مرسی که خوب خواندی اش...
شب آنگاه زیباست که نور را باور داشته باشیم.


گرچه میدانم نمی آیی ولی هر دم زشوق
سوی در می آیم وهر سو نگاهی می کنم.
هدایت طبرستانی

هرگز فراموش نخواهم کرد که برای داشتن تو

دلی را به دریا زدم

که از آب

واهمه داشت …

چـه سـاده
بـه اعـتبار دسـتـانـت
زمیـن خوردم !!!

بگذار غلط باشد
بگذار هدر روم
ولی نمی گذارم هوس بنامی اش
سلام
خوش میگذره این روز ها ؟

سلام
نمی گذارم .....
می گذره ...
خوش !
خوبین ؟

گاهی حرف نزدن
از نداشتن حرف نیست!
بلکه از داشتن حرف زیاد است...!

سلام بانو
خوبین شما؟

تاآینده بدرود

حرف زدن ....
فلسفی بود ...
.............................................................
رفتنی شدین پس ...

رضا 1390/08/27 ساعت 11:17 http://ybb.blogsky.com

خدارو شکر که این روزهای بلبشو برای شما خوب و آرام است

مرسی ...
آره خدا رو شکر...
البت باید خوابم ببره ...

رها 1390/09/02 ساعت 14:47 http://www.raha14.blogfa.com

نگاهتو دوست دارم

ممنونم عزیز
خوش اومدی ..

میهن 1391/05/23 ساعت 22:39

سلام مطلبت خیلی قشنگه
دلم خیلی گرفته
بهم سربزن باتبادل لینک موافق بودی خبرمکن

ممنون لطف دارین

منم بدجور پرتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد