به نامش...
من از تعلق کلمات می گویم ...
از سبکباری باران ...از غزل های حافظ که غرق می شوم در خیال انگیزی رویاهاشان ...
تو می گویی چقدر هوا سرد است ...این باران لعنتی کی تمام می شود ...و هی تند تند روزنامه را ورق می زنی ...
من از عریانی پاییز به وجد میایم و تو با قشنگترین !کلمات توصیفش می کنی ...این فصل مضخرف کذایی!!
و من و تمام ذوق هایم می شکنیم...
آخ ! که چقدر پابندت شدم دختر بهار !
به خدا می ترسم روزی باران های گاه و بی گاهت کار دست دلم بدهد...
اول
مرررررررررررررررررررررررررررسی!
نگو...
از دیشب داره اینجا بارون میاد اونم چه بارونی
راسش امروز که زیر بارون کلی پیاده روی کردم و جات خالی قشنگ خیس شدم دیدم خدا یه لطفی به این آقایون کرده و یه توفیق اجباری شد واسشون که این ماشین هاشون کمی تمیز شه سر عیدی
سمیرا
ممنون اومدی عزیز
خوش به حالتون می ری زیر بارون...
آره بابا خدا همیشه به آقایون خیلی لطف می کنه..
سلام متشکرم که به وبلاکم امدى!عاشقانه زیبایى بود،هوا هواى دو نفره اى،موفق باشى.
سلام
کارت حرف نداره
خوشحال می شم به وبلاگ من هم سری بزنی
با تبادل لینک هم موافقم
سلاممممممممممممممممممممممممممممم
ممنون شرمنده کردی که بالاخره لینکم فرمودی
سپاسگزارم
سلام ...
چه آپ خوشگلی !!!!
میسی!
ما به جرم متولد شدن در پائیز
مثل تن پوش درختان خیابان زردیم...