-
بدون اسم...تو ...فقط...
1392/06/04 21:09
به نام...او خِرت و پِرتهای این خانه چشم تورا دور که میبینند یکبند پشتِ سرم حرف میزنند گلدانها پردهها تختخواب آشفته ظروف تلنبار برهم مجلات باز مانده بر میز حتا این گربه بی چشم و رو که در غیاب تو ترجیح میدهد حیاط همسایه را. میگویند تو که نیستی تنبل میشوم و سَنبَل میکنم هر مهمی را کسی نیست به این کله پوک ها...
-
باز باران ....
1391/03/23 14:11
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟ غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم. دومین روز بارانی چطور؟ پیش بینی اش کرده بودی چتر آورده بودی من غافلگیر شدم سعی میکردی من خیس نشوم شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود سومین روز چطور؟ گفتی سرت درد میکنه حوصله نداشتی سرما بخوری چتر را کامل بالای سر...
-
زن... و من می ترسم ،پس هستم !!!
1391/03/21 22:29
به نام او... این روزها ... عجیبند... گاهی خسته می شوم از بودن ... و نمی دانم وقتی زن همسایه نمی داند فمنیست چیست بد است یا خوب ؟ وقتی دختر 4 ساله که قدش به زور به آینه می رسد فرچه ی رژگونه را با وسواس به صورتش می کشد بد است یا خوب ... گاهی در نظرم زن همسایه که با چادر رنگی دم در ایستاده و بدجوری به من و دوچرخه ام زل...
-
ها؟...
1391/01/13 22:29
به نام او ... نمی دانم چرا فاصله مان مث این روزهای بی تو بودن کش آورده ! - از همان بچگی"خنگ "بودی ! دستت را از روی SPACE بردار لطفن !!!! . . . این روزها زندگیم offline شده! یادم نمی آید که dc شده ام !...
-
یلدا و آدم برفی و من وروزهایی از جنس هوایت ...
1390/09/30 18:01
به نام او یـــــــــــ منــــــــ ـ این روزهایم ! گاهی فکر می کنم زندگی شاید تماشا کردن طلوع خورشید از پشت شیشه کثیف یک اتوبوس کسل کننده در راه کویر است ... شاید یاشاید زندگی آن وقتی باشد که خسته ام و تو بی آن که من بگویم یک فنجان چای مهمانم می کنی !...
-
نقطه سر خط ...کدام خطش را نمی دانم!!
1390/09/05 17:54
به نام او... هی می نویسم ومینویسم هی نقطه می گذارد و باز می آیم سر خط ... داستان عاشقی من شده این روزها ... همیشه سر خط از گوشه چشمان تو شروع می شود و نقطه هایش به گوشه قلب من ... نقطه به نقطه جا به جا ...و امتداد نگاهت !!! خدایا ! گفته بودم دیگر غر نمی زنم ... اما بگذار دوباره من غر بزنم و تو دوباره نازم را بکشی ......
-
مجموعه روان پریشانی های من در در پاییز...
1390/08/18 22:26
به نام خدایی که انگاری مرا دوست داشت و آفرید...(خودش گفته ...)!!! در انتهای هر سفر در آیینه دار و ندار خویش را مرور می کنم این خاک تیره این زمین پاپوش پای خسته ام این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرین سفر در آیینه به جز دو بیکرانه کران به جز زمین و آسمان چیزی نمانده است گم گشته ام ‚ کجا ندیده ای...
-
نمی دانم شاید من آن سیب را خوردم !
1390/07/09 15:11
به نام خدا زن نوشت ا... صورتش بیشتر از 17-18 سال را نشان نمی دهد . - چن سالته ؟ - متولد 74 ! - نا خود آگاه لبم را گاز می گیرم آنقدر آرام صحبت می کند که صدایش را به زور می شنوم ...تشویش توی صورتش می دود انگار ! رو تخت دراز بکش معاینه اش که می کنم ...تمام درد هایش را به صورت می پاشد ... اشک هایش روی گونخ هایش می لغزند ....
-
هوینجوری یه هو ...بدون هیچ منظوری...
1390/07/02 11:35
بنامش... همه ی دلشوره ام از این است ٰ دلت یک وقتی شور عشقمان را نزند... ...................................................................................................................................... من فقط عاشق اینم وقتی از همه کلافم بشینم یه گوشه ی دنج موهای تو رو ببافم!...
-
کار بی چرا ...
1390/06/30 14:20
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 به نام خدای من... عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ،آفرینش بدان پایان می گیرد . معشوق من چنان لطیف است ، که خود را به بودن نیالوده است ؛ که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد ، نه معشوق من بود . استاد شهید دکتر علی شریعتی...
-
اینجا جهانم آرام است...
1390/06/25 12:37
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 میان این جمجمه های سرد و خاموش که نگاهشان میان حیرت و هراس سرگ ردان است ... واین ثانیه هاییکه گذشتنشان را ابایی نیست ، خواب کن مرا ! قول می دهم فقط خواب تو را ببینم ... و نبینم عشق، خوابگرد جاده های شعر شده ... ونفهمم که ستاره ها قشنگ ترین دروغ...
-
من + خودم..
1390/05/26 13:47
به نام خداوند من... تو افسون همان افسانه ی دوردستی که خاطرات کودکی ام از تو مالا مال است ... و آرامش همان نگاهی که هراس را دزدانه ازچشمانم می گیرد ... و نجابت دستی که بهانه اش را می گیرم ! اینجا روز های نداشتنت را فال حافظ می گیرم و همیشه این غزل می آید: خوش است خلوت اگر یار یار من باشد نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد...
-
نگرانم...
1390/05/19 23:13
به نامش... ناتانائیل ! ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری ! ... - ناتانائیل ؟ ناتانائیل ؟ باز خوابت برد ؟ ................................................................................................................................. من هنوز نگران آن عصیانی هستم که باید در تو باشد و نیست ... و...
-
مرداد + من + ...
1390/05/16 22:20
مرداد ما بدهکاریم به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند معذرت می خواهم چندم مرداد است ؟ و نگفتیم چونکه مرداد گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است زنده یاد حسین پناهی ........................................................................................................................ پ.ن1 :حس کسی را دارم که بعد از اینکه کلی...
-
سهراب...+ تابستان + من...
1390/04/29 12:08
به نام خدای نزدیکم.. داشتم هشت کتاب سهراب را ورق می زدم ... خیال انگیز ... مثل مهتاب ! و یادم آمد که با چه ذوقی وقتی هنوز 12 سالم نشده بود صدای پای آب را حفظ کردم ... و جقدر برایم خواندنش "قشنگ" بود... "قشنگ یعنی چه ؟ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه ی اشکال !!" و سر ذوقم می آورد !...
-
به تو ...که نزدیک بودنت را نادیده گرفتم!!
1390/03/25 20:19
وقتی چیزی را می خواهم و تو فقط به چشمانم زل می زنی ؛ می دانم هر چند خواسته ام خوب باشد ؛ خوبم نمی کند... چه خوب که دریغش می کنی !!! .............................................................................................................................. وقتی که لای تمام روزمرگی هایم گمت می کنم ... می دانم حواست...
-
[ بدون عنوان ]
1390/03/03 12:58
به نام او دور باش اما نزدیک من از نزدیک بودن های دور می ترسم... دکتر علی شریعتی
-
حرف هایی برای نگفتن...
1390/02/19 10:48
به نام او... در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود. و کلمه بی زبانی که بخواندش، و بی اندیشه ای که بداندش، چگونه می تواند بود؟ و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود، و با نبودن، چگونه می توان بودن؟ و خدا بود و، با او، عدم، و عدم گوش نداشت، حرف هایی هست برای گفتن، که اگر گوشی نبود، نمی گوییم، و حرفهایی هست برای نگفتن،...
-
وقتی من ،من می ماند ...
1390/02/19 10:17
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 به نام خداوند ماه گاهی اوقات که دلم از خودم می گیرد؛ همان وقتی که صدای تاپ تاپش توی هیاهوی دنیا کم می آورد... خجالت می کشد چشمانم به آسمان خدا نگاه کند... و دلم برای خواب رفتن پای سجاده ی زمستانی و خواب اورادیدن تنگ می شود... چه حیف که بوی یاس با بقیه گل ها فرقی...
-
من زن ام...
1390/02/13 10:33
به نام خدای نزدیکم ... من بعد از تو متولد شدم... من زن ام همام حوایی که تورا از بهشت برین ُآواره ی این کویر اضطراب کرد... من همان کینه ی کهنه ی هزاران ساله ام... من بعد از تو آمدم ... نمی خواهم دوم باشم ولی ...اول هم نمی خواهم باشم...سایه ی تو هم نیستم ... من می خواهم زن باشم شانه به شانه ی تو... شیطان تو را نتوانست...
-
از وقتی تو آمدی...
1390/02/05 19:36
به نام خداوند من... از وقتی تو آمدی دلهره توی دلم جا خوش کرده و روح عریانم دوست دارد میان خیسی غزل های چشمت بدود... دوست دارد لب پنجره دلتنگی هایم شعر بخواند ... و دلم برای پروانه ی جا مانده لای حافظ می سوزد و دفتر شعرم یک هو خیس می شود... از وقتی تو آمدی حرف های برای نگفتنم بیشتر شده... و سکوت توی حرفهایم می پرد......
-
[ بدون عنوان ]
1390/02/04 10:44
به نام خداوند ماه... رویاهایم... یکی یکی به صف لای تقویم نیامدنت می میرند... اکنون چه سبکبارم ای عشق آسمان روی سرم سنگینی می کند حتی! آینه هم طعنه ی روزهای بودنت را می زند... چه بلایی سر چشمانم آمده ..؟؟
-
نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد...
1390/01/25 22:43
به نامش... من اکنون احساس می کنم، بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم، تنها مانده ام. و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم. و اعماق آسمان ساکت را می نگرم. و خود را می نگرم. و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ، این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است، و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر که تو این جا چه می کنی؟...
-
...
1390/01/25 22:20
من دلتنگ می شوم گاهی و با خودم فکر می کنم آیا می شود همه چیز را با چسب دوقلو چسباند ...؟! من مثل بچه های خنگ ...
-
دلم نمی آید
1390/01/19 21:09
به نامش ... این بهار هم فصل عجیبی ست ... عجیب دلم را بازیچه کرده ... دلم نمی آید بد باشم دلم نمی آید به تمام احساس طبیعت بی تفاوت باشم گر چه هیچ فصلی به پاییز نمی رسد در عشق بازی ...اما ، دلم نمی اید گریه نکنم دلم نمی آید عاشق نباشم دلم نمی آید بی بهانه نخندم دلم نمی آید آدم نباشم ... با این باران های گاه و بی گاهش...
-
...
1390/01/19 20:42
به نامش... حوا دیگر از سیب چیدن خسته شده ... آدم نای گشتن ندارد... انسان بودن درد دارد چون...
-
باران...
1390/01/16 09:16
به نامش... خوبی باران این است که اشک هایت میان هق هق آسمان گم می شود...
-
ما بزرگ شدیم و ...
1390/01/15 13:15
به نامش... عاشقانه هایمان را روی کاغذ روزنامه می نوشتیم... قایق کاغذی می شدند و هی توی حوض بچگی هامان به هم فوتشان می کردیم ... صورت دودی من... و اشک های تو آلوچه آلوچه ... توی چشم های هم خندیدن ...توی نگاه هم دویدن...چقدر آن روزها خوب بود که نمی دانستیم عشق را با "قاف" مینویسند یا با "غ"...همه...
-
[ بدون عنوان ]
1389/12/29 10:41
به نامش ماهی قرمز توی تنگ بلور هی تکان تکان می خورد و دلم یک جوری می شود همه چیز مرتب است همه را با وسواس تمام چیده ام ، تکانده ام ... اما هنوز یک جای کار می لنگد... ........................ .... بووووووووووووووووووووووووووم........................................................ آغاز سال یکهزارو سیصدو نود دلم...
-
...(همان سه نقطه خوب است هر چه می خواهی بگذار!)
1389/12/29 10:34
به نام خدای بهار... می خواهم آخرین نوشته را در سال 89 بنویسم این آخرین ها همیشه دلتنگم می کند ... چه آسان می گذرد روزها ...همان اصطلاح همیشگی خوب است ،برق، باد... روزها می گذرند مثل قطرات باران که روی زمین می ریزند ، عمر را می شویند و من هی شسته می شم... خدای من!برای تمام لبخند هایت که زندگی ام را رنگین کمانی کرده ،...